قدم به باغ گذاشتم ...
ذهنم برمیگردد به زمانی نه چندان دور با تو...
شلوغی ، هیجان ...
آدم هایی با زبان ها و ملیت های گوناگون...
شور و هیجان بازدید کنندگان نگارخانه....
نمایشگاه عکس...
اما ...
امروز بی تو ....
حتی چراغ های نگارخانه خاموش بود ....
برگ درختان بیقرار ، بی وقفه از این سو به آن سو در تلاطم ...
امروز بعد از مدت ها
به باور بی تو بودن رسیدم ...
Fatemeh
darling...برچسب : نویسنده : darling2013a بازدید : 37